هم نفس با من بمان...
آخرین لحظه رفتن تویادم نمیره کوچه باغ های بی قراری خیلی از اون روزها نگذشته،روزهای
اشکادونه دونه روی گونه من نشسته بود
دلم ازجور زمونه خسته بود
وقتی که تو بوسه هاتو می دادی
انگاری آتیش به قلبم می زدی
نوبت من که رسیدانگاری دیرت شده بود
عشق بی دلیل من دست وپاگیرت شده بود
بانگاه توبه ساعت دل من شکست وریخت
شیشه ی عمرمنم تموم شدوهیشکی ندید
تومی رفتی روتن برگای خیس
فکرمی کردم توخیالت کسی نیست
عمریه چشم به درم منتظرنامه های سالی یه بار
من میخوام ببینمت تورو خدافقط یه بار
به خدادیگه دلم جای شکستن نداره
پیش قلب بی وفات نگاه من کم میاره
امان ازخوش خیالی دربه دری آوارگی
دیگه لعنت می فرستم به تو
لعنت زندگی
پاک دوستیمون،روزهایی به رنگ آفتاب کوچه های خالی که می رفتیم،
عابرپیاده هایی که سنگ فرش می شدن خودت میدونی کجارو میگم،
باورهای زلالمون برای رسیدن به هم،زمانی که من وتو نزدیک هم بودیم؛دوستی!!!
باورمان بود،
هستی اعتماد بودوعشق
چه ساده بود....
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |